
دیوان اشعار ابوالقاسم عارف قزوینی (۱۲۵۹–۱۳۱۲ ه.ش)
تصنیفها - بخش ۲
شمارهٔ ۳۳
گو به ساقی، کز ایاغی، ترکن دماغی
زان شرابی که شب مانده باقی
ای نگارا، می گسارا، ما را بیاور
شمعی و شهدی اندر اطاقی
چرخ پرکین، دهر پر شور، هرگز ندارد
جز دو رنگی و رسم نفاقی
خیر عشاق، جمع مشتاق، چرا ندارید
شوری و شوقی و اشتیاقی
منزل یار، جای اغیار شد، برآرید
نالۀ الفراق الفراق الفراقی
از فراقش شد دلم خون، مطرباگو
به آواز ترک و حجاز و عراقی
من همیشه می ستایم ماه و مهرم
در کسوف و در خسوف و در محاقی
التفاتی کن به حالم ور نه از آن
در جهان بر زنم احتراقی
چرخ گردون دور وارون هرگز ندارد
بهر آزادگان جز نفاقی
ای وطن ما جمله از دل برکشیدیم
نالۀ الفراق الفراق الفراقی
در غیابت شد فراقت در مجلس ما
آتش افروز جان های باقی
چون نگریم خون نگریم کز صلح جویان
هیچ نامانده غیر از نفاقی
گو به عارف تعزیت باد بهر ایران
خوش به لحن حجاز و عراقی
شمارهٔ ۳۴
بهار نو رسید
گل ار بستان دمید
ای گلعذار! نه وقت خواب است
ای رویت صبح عید
در این عید سعید
باده حلال، بوسه ثواب است
خرابم کن ز می
ز بانگ چنگ و نی
که ملک جم یکسر خراب است
برای انتخاب
در این ملک خراب
وطن فروش مشغول کار است
وکیلان را بگو
بس است این تکاپو
دور از بهشت شیطان و مار است
ما و عشق رخ دوست
قبلۀ ما، ابروی اوست
ما ندهیم دل خود، جز به یار
ما نکنیم اعتماد بر اغیار
مطرب مجلس بکش این نغمه را
از پرده بیرون
ساقی مهوش بده جامی از آن
بادۀ گلگون
ای وطن من
تو لیلای منی
من بر تو مجنون
پاینده بادا درفش کاویان
تیغ فریدون
ای دل غافل
بر احوال وطن
خون گریه کن خون
من با تو مایل
بر احوال وطن
خون گریه کن خون
شمارهٔ ۳۵
بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد
از اینکه دلبر دمی به فکر ما نباشد
در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن
که جنگ و کین با من حزین روا نباشد
صبحدم بلبل، بر درخت گل، به خنده میگفت:
مه جبینان را، نازنینان را، وفا نباشد
اگر تو با این دل حزین عهد بستی
حبیب من با رقیب من، چرا نشستی؟
چرا عزیزم دل مرا از کینه خستی؟
بیا برم شبی از وفا ای مه الستی
تازه کن عهدی که با ما بستی
به باغ رفتم دمی به گل نظاره کردم
چو غنچه پیراهن از غم تو پاره کردم
روا نباشد اگر ز من کناره جوئی
که من ز بهر تو از جهان کناره کردم
ای پری پیکر، سرو سیمین بر، لعبت بهاری
مهوشی جانا، دلکشی اما، وفا نداری
به باغ رفتم چو عارضت گلی ندیدم
ز گلشنت از مراد دل گلی نچیدم
به خاک کوی تو لاجرم وطن گزیدم
ببین در وطن از رفیقانت
وز رقیبانت در وطن خواهی چه ها کشیدم
ز جشن جمشید جم دلی نمانده خرم
از آن که اهرمن را مکان بود به کشور جم
به پادشاه عجم بده ز باده جامی
مگر که پادشه عجم ز دل برد غم
خسرو ایران، باد جاویدان، به تخت شاهی
دشمنش بی جان، ملکش آبادان، چنانکه خواهی
ز جنگ بین الملل مرا خبر نباشد
ز بارش تیر آهنین حذر نباشد
مرا به غیر از غمت غم دگر نباشد
تو شاه منی، با ولای تو، با صفای تو
از رقیبانم حذر نباشد
شمارهٔ ۳۶
باد صبا بر گل گذر کن
(گل گذر کن، گل گذر کن)
از حال گل ما را خبر کن
ای نازنین، ای مه جبین
با مدعی کمتر نشین
بیچاره عاشق، ناله تا کی
یا دل مده یا ترک سر کن (ترک سر کن)
شد خون فشان چشم تر من
پر خون دل شد ساغر من
ای یار عزیز مطبوع و تمیز
در فصل بهار با ما مستیز
آخر گذشت آب از سر من
ببین چشم تر من
گل چاک غم بر پیرهن زد
(پیرهن زد پیرهن زد)
از غیرت، آتش در چمن زد
(در چمن زد، در چمن زد)
بلبل چو من شد در چمن
دستان سرا بهر وطن
دیدی که ظالم تیشه اش را
(تیشه اش را)
آخر له چای خویشتن زد
(آخر به پای خویشتن زد)
ایرانیان از بهر خدا
یک دل شوید از صدق و صفا
تا چند غرض؟ تا کی دودلی؟
تا چند نفاق؟ تا کی دغلی؟
آخر بس است این کج عملی
بس است این منفعلی