داستان

چهل سالگی – فصل یک

فصل اول: چهل‌سالگی امروز چهل ساله شدم. نمی‌دونم چرا، ولی از شب قبلش، حسی تو دلم افتاده بود. مثل وقتی که برق قراره بره و یه لحظه لامپ‌ها شروع می‌کنن به لرزیدن. انگار همه چیز، از ذهنم گرفته تا هوا، وارد یه سکوت قبل از واقعه شده بود. سکوتی که …

بخوانید

عشق خاموش ویلیام

در قلب قلمروی اِلدرین، ویلیام، یک سرباز ساده، سال‌ها در سکوت دلباخته‌ی شاهدخت اِلای بود. او هر روز از دور، بی‌آنکه جرأت کند عشقش را ابراز کند، او را می‌نگریست. اما وقتی اِلای متوجه نگاه‌های پنهانی او شد، سرنوشت راهی تلخ‌تر برای ویلیام رقم زد—زیرا خیلی زود، شاهزاده‌ای دیگر از راه رسید…

بخوانید

مجموعه داستان: موش کور در خانه جدید و ۱۵ قصه دیگر

مجموعه داستان: موش کور در خانه جدید و ۱۵ قصه دیگر

کوچولو کجاست؟ قصری بود آن دور دورها، شاهزاده‌خانمی در این قصر زندگی می‌کرد که اسمش فی بود. این شاهزاده‌خانم یک گربه‌ی ریزه‌میزه داشت و گربه‌اش را کوچولو صدا می‌زد. او گربه‌اش را خیلی دوست داشت. این گربه را مادرش سال قبل برای تولدش به او هدیه داده بود. تولد شاهزاده‌خانم …

بخوانید