رمان ترسناک: مواظب باش چه آرزویی می‌کنی!

رمان ترسناک: مواظب باش چه آرزویی می‌کنی!

فصل اول

جودیت بلوود ۱ از قصد من را در کلاس ریاضی به زمین انداخت. من کتانی سفیدش را دیدم که از بین نیمکت‌ها یبرون آمد، اما دیگر خیلی دیر شده بود.
با دفترم به سمت تخته سیاه می‌رفتم تا مسئله‌ای را روی تخته بنویسم. چشمم به خط خطی‌های بود که توی دفترم نوشته بودم. من تمیزترین دست خط دنیا را ندارم.
و قبل از آن که بتوانم توقف کنم، دیدم کتانی سفید بیرون آمد. پایم به آن گیرکرد، آرنج و زانوهایم محکم به زمین خورد و پخش زمین شدم. معلوم است که همه ورق‌ها از دفترم بیرون ریخت و همه جا پهن شد.
و تمام کلاس فکرکرد که این یک آشوب است. در حالی که من در تلاش بودم تا خودم را جمع و جور کنم، همه می‌خندیدند و دست می‌زدند.
جودیت و دوستش آنا فراست ۲ از همه بلندتر می‌خندیدند. آرنجم به زمین خورد و بالا تا پایین بدنم از درد تیر کشید.
وقتی سرپا ایستادم و خم شدم تا کاغذهای دفترم را جمع کنم، می‌دانستم که صورتم مثل گوجه فرنگی سرخ شده است.
آنا که به پهنای صورت لبخند می‌زد صدایم کرد و گفت: «حرکت خوبی بود، سم ۳!» کس دیگری فریاد زد: «زود تکرارش کن!» نگاهی به بالا انداختم و برق پیروزی را در چشمان سبز جودیت دیدم.
من درکلاس هفتم خودمان از همه‌ی دخترها بلندترم. نه. اصلاح می‌کنم. من در کلاس هفتم خودمان از همه‌ی بچه‌ها بلندترم. دست کم سه سانتی متر بلندتر از دوستم کری بلین ۴ هستم و او از همه‌ی پسرها بلندتر است.
تازه دست و پا چلفتی‌ترین آدمی هستم که روی زمین قدم گذاشته است. منظورم این است که تنها به این دلیل که من بلند و باریکم دلیل نمی‌شود که ظریف باشم و این را از من قبول کنید که نیستم. اما چرا وقتی به سطل آشغال

________________
1 Juolith Bellwoad
2 Anna Frost
3 Sam
4 Cary Blinn

ـــــــــــــــــــــــــــــ

برخورد می‌کنم یا در سالن غذا خوری سینی‌ام از دستم می افتد یا در کلاس ریاضی پایم به پای کسی گیر می‌کند چنین آشوبی به پا می‌شود؟
جودیت و آنا بدجنس‌اند، فقط همین.
می دانم که پشت سرم به من می گویند: «لک لک». کری گفت که این کار را می‌کنند و جودی همیشه نام فامیل من را، که برد ۵ است، مسخره می‌کند.
«سامانتا برد ۶ چرا پرواز نمی‌کنی، برد پرنده!» این جیزی است که همیشه به من می‌گوید. بعد او و آنا طوری می‌خندند که انگار این خنده دارترین جکی است که تا به حال شنیده‌اند.
جرا پرواز نمی‌کنی و از این جا نمی‌روی، برد! هاها. عجب جکی.
کری می‌گوید که جودیت فقط به من حسودی می‌کند. اما این احمقانه است.
منظورم این است که چرا جودیت باید به من حسودی کند؟ قد او دو متر و نیم نیست. او در حدود صد و شصت
سانتیمتر است، که برای یک آدم دوازده ساله عالی است. حرکاتش ظریف است. بدنش ورزیده است. و واقعاً خوشگل است، با پوست روشن و صاف، چشم‌های درشت سبز و موهای مواج مسی که تا شانه‌هایش می‌رسد. پس به چه حسودی کند؟
فکر می‌کنم کری تنها دارد سعی می‌کند کاری کند تا من احساس بهتری داشته باشم و قضیه را بی اهمیت جلوه دهد.
بگذریم، من تمام کاغذها را جمع کردم و دوباره آن‌ها را در دفتر چپاندم.
شارون ۷ ازم پرسید حالم خوب است یا نه. (شارون معلم ریاضی من است. ما این جا در مدرسه‌ی متوسطه‌ی مونت رز ۸ همه معلم‌ها را با اسم کوچک صدا می‌کنیم.)
اگرچه آرنجم دیوانه وار زق زق می‌کرد، زیر لب گفتم که خوب ام و مسئله را روی تخته نوشتم.
گچ روی تخته کشیده شد و همه ناراحت شدند و غری زدند. تقصیر من نیست. من هیچ وقت نتوانستم بدون کشیده شدن گچ روی تخته بنویسم.
این که مسئله‌ی مهمی نیست، هست؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
Byrd که مثل کلمه Bird به معنای پرنده تلفظ می‌شود ۵
6 Samantha Byrd
7 Sharon
8 Montrose

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

شنیدم که جودیت جیزی درباره‌ی من به آنا گفت، اما نتوانستم بشنوم چه بود. نگاهم را از مسئله گرفتم و دیدم آن دوتا غش و ریسه می‌روند.
شاید نمی‌توانید حدس بزنید، من نمی‌توانستم مسئله را حل کنم. یک جای معادله را اشتباه کرده بودم و نمی‌توانستم بفهمم کجایش را.
شارون در حالی که دست به سینه ایستاده بود و بازوهای استخوانیش روی پلوور زشت سبز رنگش قرار گرفته بود، بالا پیش من آمد. هنگام خواندن چیزی که من نوشت بودم لب‌هایش تکان می‌خورد و سعی می‌کرد بفهمد کجا اشتباه کرده‌ام.
و البته که جودیت دستش را بلند کرد و با صدای بلند گفت:
«شارون فهمیدم مشکل چیه! برد نمی‌تواند جمع کند. چهار و دو می‌شه شش، نه پنج.» احساس کردم که دوباره سرخ می‌شوم.
اگر جودیت نبود که اشتباهاتم را به همه‌ی کلاس نشان بدهد به کجا می‌رسیدم؟ همه داشتند دوباره می‌خندیدند. حتی شارون هم فکر می‌کرد که این خنده دار است.
و من باید آ ن جا می‌ایستادم و تحمل می‌کردم. سامانتای خوب و قدیمی، دست و پا جلفتی کلاس، احمق کلاس.
وقتی اشتباه احمقانه‌ام را پاک می‌کردم و عدد درست را می‌نوشتم، دستم می‌لرزید.
خیلی عصبانی بودم. از دست جودیت و از دست خودم.
اما وقتی با احتیاط به نیمکت خودم برگشتم، کنترل خودم را حفظ کردم. حتی وقتی از کنار جودیت رد می‌شدم به او نگاه هم نکردم. تا کلاس اقتصاد خانگی در عصر همان روزکنترل خودم را حفظ کردم.
بعد همه چیز به افتضاح کشیده شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *