
دیوان اشعار پروین اعتصامی
مثنویات، تمثیلات و مقطعات - بخش 9
شمارهٔ ۱۶۴ - قطعه
ای گل، تو ز جمعیت گلزار، چه دیدی
جز سرزنش و بد سری خار، چه دیدی
ای لعل دل افروز، تو با اینهمه پرتو
جز مشتری سفله، ببازار چه دیدی
رفتی به چمن، لیک قفس گشت نصیبت
غیر از قفس، ای مرغ گرفتار، چه دیدی
شمارهٔ ۱۶۵ - این قطعه را در تعزیت پدر بزرگوار خود سرودهام
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشهای بود که شد باعث ویرانی من
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگْ گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاکْ زندان تو گشت، ای مه زندانی من
از ندانستنِ من دزدِ قضا آگه بود
چو تو را برد، بخندید به نادانی من
آن که در زیرِ زمینْ داد سر و سامانت
کاش میخورد غم بیسر و سامانی من
به سر خاک تو رفتم، خطِ پاکش خواندم
آه از این خط که نوشتند به پیشانی من
رفتی و روز مرا تیرهتر از شب کردی
بیتو در ظلمتم، ای دیدهٔ نورانی من
بیتو اشک و غم و حسرت همه مهمان منَند
قدمی رنجه کن از مهر به مهمانی من
صفحهٔ رویْ ز انظارْ نهان میدارم
تا نخوانند بر این صفحه پریشانی من
دهرْ بسیار چو من سربهگریبان دیده است
چه تفاوت کندَش سربهگریبانی من
عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری
غم تنهایی و مهجوری و حیرانی من
گل و ریحانِ کدامین چمنَت بنْمودند
که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من
من که قدر گهر پاک تو میدانستم
ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من
من که آب تو ز سرچشمهٔ دل میدادم
آب و رنگت چه شد، ای لالهٔ نُعمانی من
من یکی مرغ غزلخوانِ تو بودم، چه فتاد
که دگر گوش نداری به نواخوانی من!
گنج خود خواندیَم و رفتی و بگذاشتیَم
ای عجب؛ بعد تو با کیست نگهبانی من!
شمارهٔ ۱۶۶ - این قطعه را برای سنگ مزار خودم سرودهام
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بیدوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقتبین است
هر که باشی و ز هر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چو بدین نقطه رسد مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آن کس که در این محنتگاه
خاطری را سبب تسکین است
شمارهٔ ۱۶۷ - قطعه
ما نیز در دیار حقیقت، توانگریم
کالای ما چو وقت رسد، کارهای ماست
ما روی خود ز راه سعادت نتافتیم
پیران ره، بما ننمودند راه راست
شمارهٔ ۱۶۸ - قطعه مرد پندارند پروین را، چه برخی ز اهل فضل
از غبار فکر باطل، پاک باید داشت دل
تا بداند دیو، کاین آئینه جای گرد نیست
مرد پندارند پروین را، چه برخی ز اهل فضل
این معما گفته نیکوتر، که پروین مرد نیست
شمارهٔ ۱۶۹ - قطعه
گر شمع را ز شعله رهائی است آرزو
آتش چرا به خرمن پروانه میزند
سرمست، ای کبوترک ساده دل، مپر
در تیه آز، راه تو را دانه میزند
شمارهٔ ۱۷۰ - قطعه
بیرنج، زین پیاله کسی می نمیخورد
بیدود، زین تنور به کس نان نمیدهند
تیمار کار خویش تو خود خور، که دیگران
هرگز برای جرم تو، تاوان نمیدهند
شمارهٔ ۱۷۱ - بیت
خیال آشنائی بر دلم نگذشته بود اول
نمیدانم چه دستی طرح کرد این آشنائی را
شمارهٔ ۱۷۲ - بیت
بکوش و دانشی آموز و پرتوی افکن
که فرصتی که ترا دادهاند، بی بدل است
شمارهٔ ۱۷۳ - بیت
دل پاکیزه، بکردار بد آلوده مکن
تیرگی خواستن، از نور گریزان شدن است
شمارهٔ ۱۷۴ - بیت
طائری کز آشیان، پرواز بهر آز کرد
کیفرش، فرجام بال و پر بخون آلودن است
شمارهٔ ۱۷۵ - بیت
با قضا، چیره زبان نتوان بود
که بدوزند، گرت صد دهن است
شمارهٔ ۱۷۶ - بیت
دور جهان، خونی خونخوارهاست
محکمهٔ نیک و بد کارهاست
شمارهٔ ۱۷۷ - ابیات پراکنده
خیال کژ به کار کژ گواهی است
سیاهی هر کجا باشد، سیاهی است
به از پرهیزکاری، زیوری نیست
چو اشک دردمندان، گوهری نیست
مپوش آئینه کس را به زنگار
دل آئینه است، از زنگش نگهدار
شمارهٔ ۱۷۸ - بیت
سزای رنجبر گلشن امید، بس است
بدامن چمنی، گلبنی نشانیدن
شمارهٔ ۱۷۹ - بیت
برهنمائی چشم، این ره خطا رفتم
گناه دیدهٔ من بود، این خطاکاری
شمارهٔ ۱۸۰ - زن در ایران
زن در ایران، پیش از این گویی که ایرانی نبود
پیشهاش جز تیرهروزی و پریشانی نبود
زندگی و مرگش اندر کنج عزلت میگذشت
زن چه بود آن روزها، گر زآنکه زندانی نبود؟!
کس چو زن اندر سیاهی قرنها منزل نکرد
کس چو زن در معبد سالوس، قربانی نبود
در عدالتخانهٔ انصاف زن شاهد نداشت
در دبستان فضیلت، زن دبستانی نبود
دادخواهیهای زن میماند عمری بیجواب
آشکارا بود این بیداد، پنهانی نبود
بس کسان را جامه و چوب شبانی بود، لیک
در نهاد جمله گرگی بود، چوپانی نبود
ازبرای زن به میدان فراخ زندگی
سرنوشت و قسمتی جز تنگمیدانی نبود
نور دانش را ز چشم زن نهان میداشتند
این ندانستن، ز پستی و گرانجانی نبود
زن کجا بافنده میشد، بی نخ و دوکِ هنر
خرمن و حاصل نبود، آنجا که دهقانی نبود
میوههای دکهٔ دانش فراوان بود، لیک
بهر زن هرگز نصیبی زین فراوانی نبود
در قفس میآرمید و در قفس میداد جان
در گلستان نام ازین مرغ گلستانی نبود
بهر زن تقلید، تیه فتنه و چاه بلاست
زیرک آن زن، کو رهش این راه ظلمانی نبود
آب و رنگ از علم میبایست، شرط برتری
با زمرد یاره و لعل بدخشانی نبود
جلوهٔ صد پرنیان، چون یک قبای ساده نیست
عزت از شایستگی بود از هوسرانی نبود
ارزش پوشانده، کفش و جامه را ارزنده کرد
قدر و پستی، با گرانی و به ارزانی نبود
سادگی و پاکی و پرهیز یکیک گوهرند
گوهر تابنده تنها گوهر کانی نبود
از زر و زیور چه سود آنجا که نادان است زن؟!
زیور و زر، پردهپوشِ عیبِ نادانی نبود
عیبها را جامهٔ پرهیز پوشاندهست و بس
جامهٔ عُجب و هوی بهتر ز عریانی نبود
زن، سبکساری نبیند تا گرانسنگ است و بس
پاک را آسیبی از آلودهدامانی نبود
زن چو گنجور است و عفت گنج و حرص و آز دزد
وای اگر آگه ز آیین نگهبانی نبود
اهرمن بر سفرهٔ تقوی نمیشد میهمان
زآنکه میدانست کآنجا جای مهمانی نبود
پا به راه راست باید داشت، کاندر راه کج
توشهای و رهنوردی جز پشیمانی نبود
چشم و دل را پرده میبایست اما از عفاف
چادر پوسیده، بنیادِ مسلمانی نبود
خسروا! دست توانای تو آسان کرد کار
ورنه در این کار سخت امید آسانی نبود
شه نمیشد گر در این گمگشتهکشتیناخدای
ساحلی پیدا از این دریای طوفانی نبود
باید این انوار را پروین به چشم عقل دید
مِهر رخشان را نشاید گفت نورانی نبود
شمارهٔ ۱۸۱ - جوجهٔ نافرمان شاعر نامشخص
دوست گرامی آقای رضا سیمی این شعر را برای گنجور ارسال کردهاند که به گفتهٔ ایشان در کتابهای فارسی بچهها چاپ شده بوده و بزرگترها از آن خاطره دارند و طبق نقل ایشان شاعر آن خانم اعتصامی است. منتهی برای این انتساب هنوز مدرک معتبری پیدا نکردهایم.
گفت با جوجه مرغکی هشیار
که ز پهلوی من مرو به کنار
گربه را بین که دم علم کرده
گوشها تیز و پشت خم کرده
چشم خود تا به هم زنی بردت
تا کله چرخ دادهای خوردت
جوجه گفتا که مادرم ترسوست
به خیالش که گربه هم لولوست
گربه حیوان خوش خط و خالیست
فکر آزار جوجه هرگز نیست
سه قدم دورتر شد از مادر
آمدش آنچه گفته بود به سر
گربه ناگاه از کمین برجست
گلوی جوجه را به دندان خست
برگرفتش به چنگ و رفت چو باد
مرغ بیچاره از پیاش افتاد
گربه از پیش و مرغ از دنبال
نالهها کرد زد بسی پر و بال
لیک چون گربه جوجه را بربود
نالهٔ مادرش ندارد سود
گر تضرع کند و گر فریاد
جوجه را گربه پس نخواهد داد