شاهین-قدرشناس-و-کشاورز-پرتلاش

شاهین قدرشناس: مجموعه قصه های کودکانه مریم طهماسبی دهکردی

مارمولك

افشين و احسان با هم برادرند. احسان كلاس سوم دبستان است اما افشين كوچولو فقط چهار سال دارد و هنوز به مدرسه نمي رود. وقتي احسان در مدرسه است، افشين در خانه مي ماند و با اسباب بازي هايش بازي مي كند. يك روز خاله جان به ديدنشان آمد و يك هديه به آنها داد. هديه ي خاله جان يك مجموعه باغ وحش پلاستيكي بود. حيواناتي مثل شير ، پلنگ ، گربه ، گاو ، تمساح و... در اين مجموعه وجود داشت.

افشين و احسان از اين هديه خيلي خوششان آمد و از خاله جان تشكر كردند. از آن روز به بعد مرتب با اين حيوانات بازي مي كردند.

يك روز احسان مدرسه بود و مادرشان هم مي خواست به مدرسه برود و با معلم او صحبت كند. براي همين زن عمو و دخترش شبنم كوچولو كه همسن افشين است، به خانه ي آنها آمدند و پيش افشين ماندند و مادر به مدرسه رفت.

زن عمو توي هال نشسته بود و بافتني مي بافت و افشين و شبنم هم داشتند بازي مي كردند كه صداي زنگ در بلند شد. افشين دويد و رفت در را باز كند . ناگهان شبنم جيغ كشيد: مامان ! كمكم كن يك مارمولك به لباسم چسبيده...مادرش جلو دويد و با يك دستمال مارمولك را از آستين لباس شبنم جداكرد و با عجله به حياط رفت و آنرا روي زمين انداخت. در همان وقت افشين در را بازكرد و مادر و احسان را پشت در ديد. سلام كرد و همه باهم واردخانه شدند. وقتي چشمشان به زن عمو افتاد كه مارمولك را روي زمين انداخته بو د و مي خواست با لنگه كفش روي آن بزند، تعجب كردند .احسان سلام كرد و گفت:زن عمو جان ،چكار مي كني ؟ اون مارمولك اسباب بازي من و افشينه! زن عمو جواب سلامش را داد و با دقت به مارمولك نگاه كرد و وقتي ماجرا را فهميد، خنده اش گرفت. مادر، احسان و افشين و شبنم هم خنديدند. بچه ها مارمولك را برداشتند و به اتاق برگشتند تا بازي كنند. بله بچه ها، زن عمو از اينكه مارمولك پلاستيكي را با واقعي عوضي گرفته و از آن ترسيده بود، خنده اش گرفته بود. آن روز همه در خانه ي احسان و افشين خنديدند و به همه شان خوش گذشت. اميدوارم لبهاي همه ي بچه ها پر از خنده و دلهايشان پر از اميد و شادي باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *