jellywish

اطلاعات محتوا:

  • عنوان محتوا: آرزوی جِلی
  • نویسنده: Stella
  • موضوع: رمانتیک، معمایی، روانشناسی
  • سال انتشار: 2026

ژانویه ۲۰۲۵ – آن جون وو 

اون منو فراموش کرده! جوری که انگار از اول منی وجود نداشته. هر روز لبخندش را میبینم. به زیبایی قبل است. نمیدانم متوجه من شده است یا نه. خودخواهم  اگه آرزو کنم مرا به یاد بیاره؟

ژانویه ۲۰۲۵ – سو جین سول 

میگن اگه چهره کسی که تا حالا ندیدی برات آشنا باشه، یعنی تو زندگی قبلیت ملاقاتش کردی. نمیدونم آقایی که از دور تماشایم میکنه توی زندگی قبلیم چه نسبتی باهام داشته، ولی چهره اش خیلی آشناست!

سه ماه قبل 
سپتامبر ۲۰۲۴ – کیم داهلی
  ” تاریکی محض! این تفسیر زندگیه. تاریکی ای که کم کم با بهم پیوستن رشته های نور به درخشش خودش میرسه؛ و در مرکز، آینه ای قرار داره که نمادی از خوده واقعی هر فرده”
“شوخی میکنی دیگه؟”
بطری آب رو برمیدارم و جرعه ای ازش مینوشم . اگه این آب نبود خدا میدونه چند نفر را به قتل میرسوندم. چان هیون بین، مدیر برنامه عزیزم ادامه میده:
” بیخیال داهلی، این یه کنسرته، سالن تئاتر که نیست!”
 با انگشتام روی میز ضرب میگیرم.” یعنی مردم فقط پول میدن که بیان چندتا آهنگ گوش بدن؟ خب چرا همین کارو تو خونه انجام نمیدن؟”
هیون بین که سعی در قانع کردن من داره ، نفس عمیقی میکشه و جواب میده:
” اونا نمیان چندتا آهنگ گوش بدن. اونا میان که تورو ببینن.” دوباره بطری آب را برمیدارم و سر میکشم.” شما که بالاخره قراره اون نورپردازی رو انجام بدین. بهتر نیست که حداقل یه مفهومی پشتش باشه؟”
“میدونی که کمپانی خیلی اذیت میکنه”
از سرجایم بلند میشم و بیرون پنجره را نگاه میکنم.” حتی اگه این آخرین کنسرت هم باشه؛ میخوام انجامش بدم” هیون بین چیزی نمیگه . اونم مثل من؛ مثل همه خسته ست. به بطری توی دستم نگاهی میندازم و میپرسم”هنوز تماسی از ایستگاه پلیس نداشتیم؟” سعی داره ناامیدی توی صداش را پنهان کنه”نه هنوز” بطری توی دستم مچاله میشه. نمیدونم تا کی میتونم اینطوری ادامه بدم.
***
    من عاشق دویدنم! عاشق اینم که موقع دویدن باد به صورتم میخوره و موهایم توی هوا پرواز میکنه. یادم نمیاد آخرین بار کی دویدم.
“چیزی شده؟”
دوباره هیون بین! بطری مچاله شده را کنار میزنم مجله روی صندلی را برمیدارم.” نه چیزی نشده” پنهانی از توی آینه هیون بین رو نگاه میکنم که مشغول رانندگیه.
   تمام اعتماد به نفسم رو جمع میکنم تا چیزی بپرسم.” به نظرت میتونم پنجره رو پایین بدم؟ خیلی وقته باد رو حس نکردم” لبخند میزند و میگوید” نه داهلی. نکنه میخوای موهات موقع برنامه امشب رو هوا باشه؟” مطمئن بودم که همین را میگه. هیچ منظوری نداره فقط میخواد که من توی بهترین حالت خودم باشم. ” لیست سوالات امشب رو دیدی؟ تمرین کردی؟” بدون اینکه نگاهش کنم سرم را به نشانه تایید تکان میدهم. خودم را با خواندن مجله سرگرم میکنم جوری که اصلا متوجه توقف ماشین نمیشم.
     همینطور که مجله میخوانم، درِ ماشین باز میشه و ناخودآگاه پیاده میشم و تازه اون موقع متوجه میشم که رسیدیم. هیون بین آرام مجله را از دستم میگیره و توی ماشین می اندازه. همینطور که در ماشین را میبنده ، شروع میکنه به نصیحت کردن.”حواست باشه که ظاهرت کاملا مرتب باشه. هر موقع آب نیاز داشتی فقط بهم اشاره. لازم نیست به تمام سوالات جواب بدی ولی موقع جواب دادن مودب باش. از اینا بگذریم اوضاعت مرتبه؟” مشتی بهش میزنم و جواب میدم.”آره عالیه”
     میخوام به سمت آسانسور برم که دستم را میگیره و میکشه. برای یک ثانیه عقربه های ساعت متوقف میشه. وزش باد را حس میکنم که راهش را از بین ماشین ها و ستون هایی که در پارکینگ قرار داشت باز میکنه. در اینجا، فقط من و اون هستیم. پارکینگ، خالی از هر موجود زنده؛ خالی از طرفدار ها. خاطرات ای از دوران دبیرستانم در ذهنم جرقه ای میزنه.
    خودم و هیون بین را میبینم که در محوطه بزرگی مبینم. احتمالا حیاط دبیرستانه. اون روز هم مثل امروز، دستم در دست هیون بین بود. قطرات عرق را روی صورتم حس میکنم. نفس کشیدن از همه برایم سخت تر بود. هیون بین آرام لب میزند:”فکر کنم بالاخره گم مون کردن.”
با شنیدن این حرف متوجه میشوم که پشت دیوار مدرسه پنهان شدیم. حالا اون روز را به یاد میارم. روزی که شایعه شد من و هیون بین قرار میگذاریم از همکلاسی هایمان فرار کردیم. روزی که برای آخرین بار دویدن را حس کردم…
    “مواظب خودت باش. ما نمیدونیم اون کی و کجا ظاهر میشه. نمیخوام اتفاقی برات بیوفته.”
     این حرف هیون بین من را به حال برمیگردونه. لبخند میزنم و جواب میدم.”نگران نباش من به این راحتی نمیمیرم.” دستم را از دستش بیرون میکشم و با تردید به سمت آسانسور راه میوفتیم.
    کمی بعد درحالی که منتظرم گریمم تمام بشه. هیون بین را میبینم که با کاراگاه کیم صحبت میکنه. احتمالا صبحت جدی ای باشه. قطرات عرق روی پیشانی هیون بین از اینجا هم دیده میشن.
    چشمانم را میبندم و سعی میکنم لحظه ای از دنیا جدا بشم. زمزمه ای میکنم و آرام چشمانم را باز میکنم.
   “ترسیدی؟”
صاحب صدا دختری ست که رو به رویم ایستاده. ” کی؟ من؟ عمرا!” مین دامی که حالا باید صدایش کنم افسر مین کنارم میشینه. بطری آبی دستم میده و میگه.”مطمئنم که ترسیدی. زمان دبیرستان هم همیشه ترسو تر از همه بودی ولی به روی خودت نمی آوردی.” بطری آب را باز میکنم.
    ” اعترافش سخته ولی آره حق با توعه. اون زمان هم تو و مینا و هیون بین همیشه پیشم بودین . هیچوقت از دوستی با شما پیشمون نشدم. تنها دلیلی که زنده ام بودن با شماست. نمیخوام لحظه رو احساسی کنم ولی خوشحالم که اینجا پیشمی افسر مین!”
   دامی مشتی به پشتم میزند و میگوید.” نگران نباش خودتم مواظبتم. نمی ذارم اون عوضی دستش بهت بخوره.” لبخندی میزنم و بطری را تا آخر سر میکشم. چیزی به شروع برنامه نمانده. عوامل در پشت صحنه، مثل ماهی هایی بیرون از آب، آرام و قرار ندارند. چشمانم را میبندم تا سه میشمرم.
“یک، دو، سه. روی آنتن هستیم!”
   سخرانی مجری شروع میشود حدودا هفت دقیقه طول میکشد تا بالاخره راجع من حرف بزند. “خب مهمون این هفته ما کسیه که اخیرا جنجال های زیادی تو کنرست هایش داشته. میشه خودت رو معرفی کنی؟” تمام نور ها روی من قرار میگیرد.”خب سلام من سولوییست کیم داهلی هستم و خیلی خوشحالم که اینجا هستم.”
     “خیلی خوشحالیم که دعوت مون رو پذیرفتی. میشه راجع به اتفاقاتی که اخیرا توی برنامه هات افتاده توضیح بدی؟”
    نفس کشیدن برایم سخت میشود.” راستش صحبت راجع به این قضیه کار راحتی نیست. در همین حد بگم که همه چی تحت کنترله و ایستگاه پلیس موقعیت رو به دست گرفته.”
    ” پس قضیه جدی تر از این حرفاست.”
   لبخند مسخره ای میزنم و جواب میدهم.” نه خیلی”. حس میکنم که ضربان قلبم بالا میرود.آب! آب نیاز دارم. سعی میکنم نامحسوس دنبال هیون بین برگردم. هیون بین کجاست؟؟؟
   به چند سوال دیگر هم جواب میدهم. ظاهرا همه چیز مرتب هست. سعی میکنم روی برنامه تمرکز کنم. بالاخره چراغ قرمز دوربین خاموش میشود و برنامه به اتمام میرسد. نفس راحتی میکشم و از جایم بلند میشوم. میخوام دنبال هیون بین بروم که صدای پاره شدن چیزی را میشنوم . چیزی مثل کابل. لرزش خفیفی احساس میکنم و بالای سرم را نگاه میکنم. یک، دو، سه، اون اینجاست!
   چشمانم را میبندم و روی زمین میوفتم. آخرین چیزی که میشنوم صدای هیون بینه.” کیم داهلی!”

درباره stella

Avatar photo

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

***