داستان کوتاه: حسادت مرگبار

حقیقت پنهان

دیانا به طور فزاینده‌ای شک داشت که ممکن است چیزی غیرطبیعی در پشت ناپدید شدن النا و پیام‌های مرموز باشد. روزی از روزها، در یکی از شب‌های بارانی، دیانا به کافه‌ای رفت که همیشه النا در آنجا حضور داشت. به محض ورود، بلافاصله احساس کرد که چیزی در هوا سنگین و مرموز است. در گوشه‌ای از کافه، مردی ناشناس به او نگاه می‌کرد. وقتی دیانا به او نگاه کرد، مرد لبخندی زد که با چشمانش نوعی تهدید به همراه داشت.

آن شب، دیانا یک نامه دیگر پیدا کرد. این بار، نامه‌ای که به نظر می‌رسید از النا باشد، روی میز کارش قرار داشت. متن نامه ساده اما مرموز بود: “تو باید حقیقت را پیدا کنی، دیانا. هر چیزی که می‌بینی، ممکن است حقیقت نباشد.”

آن شب، دیانا تصمیم گرفت که به جستجو ادامه دهد. اما چیزی در درونش به او هشدار می‌داد که ممکن است این جستجو به یک سقوط مرگبار منتهی شود. آیا این بازی معمایی در واقع یک دام است؟ آیا ممکن است حقیقتی وحشتناک در پس پرده نهفته باشد؟

درباره parmis

داستان کوتاه: در تاریکی چشم هایت
من یک نویسنده جوان و تازه کار ۱۸ ساله هستم،خوشحال میشم به داستان هایی که مینویسم نظر بدید تا من هم بتونم با کمک نظرات شما داستان هایم رو گسترش بدم♡

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

***