تا به حال به این فکر کردی تو یک سیرک متروکه چی میگذره؟ پس یکم از خاطرات آوا بخون تا غم سیرک متروکه رو ببینی🥀
بخوانیدداستان کوتاه
چشمانی که فریبم دادند
زن دفترچه را در دست گرفت. صفحه اول را باز کرد و نگاهش روی تاریخ تولد مرد خشک شد. عدد روی کاغذ مثل پتکی بر سرش فرود آمد. دهه هفتاد؟ نه، نه، امکان ندارد. ذهنش هزار دلیل برای رد کردن این حقیقت پیدا میکرد، اما واقعیت همان بود که روبهرویش …
بخوانیدداستان کوتاه: حسادت مرگبار
دیانا که همیشه مورد تحسین بود، با ورود النا احساس میکند جایگاهش در خطر است. حسادت آرامآرام او را به وسواس و تعقیب النا میکشاند تا اینکه یک شب سرنوشتساز النا ناپدید میشود.
بخوانیدداستان کوتاه: شلوارهای وصلهدار
غم و شادی باهم مسابقه داشتند. حیاط مدرسه غرق در خنده و گریه بود. شاگردی که از دالان مدرسه میگذشت، لبولوچهاش آویزان بود؛
بخوانیدداستان کوتاه: در تاریکی چشم هایت
دختری عکاس که در یکی از روز های عکاسی یک فرد نابینا رو ملاقات میکند.
بخوانید
انتشار شعر، داستان، رمان صفحهای برای محتوای تو