دیانا که همیشه مورد تحسین بود، با ورود النا احساس میکند جایگاهش در خطر است. حسادت آرامآرام او را به وسواس و تعقیب النا میکشاند تا اینکه یک شب سرنوشتساز النا ناپدید میشود.
بخوانیدداستان کوتاه
داستان کوتاه: شلوارهای وصلهدار
غم و شادی باهم مسابقه داشتند. حیاط مدرسه غرق در خنده و گریه بود. شاگردی که از دالان مدرسه میگذشت، لبولوچهاش آویزان بود؛
بخوانیدداستان کوتاه: در تاریکی چشم هایت
دختری عکاس که در یکی از روز های عکاسی یک فرد نابینا رو ملاقات میکند.
بخوانید