علمی تخیلی

پهنه آسمون

سرما سوزناک از زیر شنل زرد رنگم رد میشد و به تن نحیفم رخنه میکرد ولی با این وجود نمیتونستم دست از دویدن بردارم چون لحظه‌ای تعلل مساوی بود با پایان کارم توی این دنیایی و جهانی که به اشتباه واردش شده بودم جایی که غریب بودم و غریبانه میون اون کسیایی که بعید میدونم ادم باشن زندگی میکردم اما واقعا میتونم برگردم خونه ؟! یا دیگه منم به اونجا تعلق دارم ؟!

بخوانید

چهل سالگی – فصل یک

فصل اول: چهل‌سالگی امروز چهل ساله شدم. نمی‌دونم چرا، ولی از شب قبلش، حسی تو دلم افتاده بود. مثل وقتی که برق قراره بره و یه لحظه لامپ‌ها شروع می‌کنن به لرزیدن. انگار همه چیز، از ذهنم گرفته تا هوا، وارد یه سکوت قبل از واقعه شده بود. سکوتی که …

بخوانید