زن دفترچه را در دست گرفت. صفحه اول را باز کرد و نگاهش روی تاریخ تولد مرد خشک شد. عدد روی کاغذ مثل پتکی بر سرش فرود آمد. دهه هفتاد؟ نه، نه، امکان ندارد. ذهنش هزار دلیل برای رد کردن این حقیقت پیدا میکرد، اما واقعیت همان بود که روبهرویش …
بخوانیدترسناک
چهل سالگی – فصل یک
فصل اول: چهلسالگی امروز چهل ساله شدم. نمیدونم چرا، ولی از شب قبلش، حسی تو دلم افتاده بود. مثل وقتی که برق قراره بره و یه لحظه لامپها شروع میکنن به لرزیدن. انگار همه چیز، از ذهنم گرفته تا هوا، وارد یه سکوت قبل از واقعه شده بود. سکوتی که …
بخوانیدداستان کوتاه: حسادت مرگبار
دیانا که همیشه مورد تحسین بود، با ورود النا احساس میکند جایگاهش در خطر است. حسادت آرامآرام او را به وسواس و تعقیب النا میکشاند تا اینکه یک شب سرنوشتساز النا ناپدید میشود.
بخوانیدرمان ترسناک: مواظب باش چه آرزویی میکنی!
سامانتا بِرد، دختری دستوپا چلفتی است. او سوژهی خندهی گروه بسکتبال دخترانه است. آن جودیت بدجنس و نامهربان، زندگی او را به جهنم تبدیل کرده است. اما همه چیز قرار است تغییر کند.
بخوانیدرمان ترسناک: جوجه جوجه / آر. ال. استاین
از جوجه ها متنفرم. آن ها موجوداتي کثيف هستند، و بوي گندي مثل ... مثل ... جوجه ها ميدهند. مادر ميگويد: «کريستال نوبت تو است که به جوجه ها غذا بدهي.» نامطلوب ترين حرف براي من.
بخوانید