سرما سوزناک از زیر شنل زرد رنگم رد میشد و به تن نحیفم رخنه میکرد ولی با این وجود نمیتونستم دست از دویدن بردارم چون لحظهای تعلل مساوی بود با پایان کارم توی این دنیایی و جهانی که به اشتباه واردش شده بودم جایی که غریب بودم و غریبانه میون اون کسیایی که بعید میدونم ادم باشن زندگی میکردم اما واقعا میتونم برگردم خونه ؟! یا دیگه منم به اونجا تعلق دارم ؟!
بخوانیدترسناک
سیرک اشکها و لبخندها
تا به حال به این فکر کردی تو یک سیرک متروکه چی میگذره؟ پس یکم از خاطرات آوا بخون تا غم سیرک متروکه رو ببینی🥀
بخوانیدچشمانی که فریبم دادند
زن دفترچه را در دست گرفت. صفحه اول را باز کرد و نگاهش روی تاریخ تولد مرد خشک شد. عدد روی کاغذ مثل پتکی بر سرش فرود آمد. دهه هفتاد؟ نه، نه، امکان ندارد. ذهنش هزار دلیل برای رد کردن این حقیقت پیدا میکرد، اما واقعیت همان بود که روبهرویش …
بخوانیدچهل سالگی – فصل یک
فصل اول: چهلسالگی امروز چهل ساله شدم. نمیدونم چرا، ولی از شب قبلش، حسی تو دلم افتاده بود. مثل وقتی که برق قراره بره و یه لحظه لامپها شروع میکنن به لرزیدن. انگار همه چیز، از ذهنم گرفته تا هوا، وارد یه سکوت قبل از واقعه شده بود. سکوتی که …
بخوانیدرمان بازماندگان جهنم
همه چی از یه ویدئوی عجیب شروع شد که کل فضای مجازی رو یه شبه ترکوند. صحنههایی که نمیتونی باور کنی واقعی بودن یا خیالی.
بخوانیدداستان کوتاه: حسادت مرگبار
دیانا که همیشه مورد تحسین بود، با ورود النا احساس میکند جایگاهش در خطر است. حسادت آرامآرام او را به وسواس و تعقیب النا میکشاند تا اینکه یک شب سرنوشتساز النا ناپدید میشود.
بخوانیدرمان ترسناک: مواظب باش چه آرزویی میکنی!
سامانتا بِرد، دختری دستوپا چلفتی است. او سوژهی خندهی گروه بسکتبال دخترانه است. آن جودیت بدجنس و نامهربان، زندگی او را به جهنم تبدیل کرده است. اما همه چیز قرار است تغییر کند.
بخوانیدرمان ترسناک: جوجه جوجه / آر. ال. استاین
از جوجه ها متنفرم. آن ها موجوداتي کثيف هستند، و بوي گندي مثل ... مثل ... جوجه ها ميدهند. مادر ميگويد: «کريستال نوبت تو است که به جوجه ها غذا بدهي.» نامطلوب ترين حرف براي من.
بخوانید
انتشار شعر، داستان، رمان صفحهای برای محتوای تو