غم و شادی باهم مسابقه داشتند. حیاط مدرسه غرق در خنده و گریه بود. شاگردی که از دالان مدرسه میگذشت، لبولوچهاش آویزان بود؛
بخوانیدرمان ترسناک: مواظب باش چه آرزویی میکنی!
سامانتا بِرد، دختری دستوپا چلفتی است. او سوژهی خندهی گروه بسکتبال دخترانه است. آن جودیت بدجنس و نامهربان، زندگی او را به جهنم تبدیل کرده است. اما همه چیز قرار است تغییر کند.
بخوانیدرمان ترسناک: جوجه جوجه / آر. ال. استاین
از جوجه ها متنفرم. آن ها موجوداتي کثيف هستند، و بوي گندي مثل ... مثل ... جوجه ها ميدهند. مادر ميگويد: «کريستال نوبت تو است که به جوجه ها غذا بدهي.» نامطلوب ترين حرف براي من.
بخوانید